ღ¸.•*´¨` دنیز کوچولوی مامی ´¨`*•.¸ღ

یه روز از روزای خوب خدا ،یه روزی که هوا بارونی بود وخنک،یه روزی که برگ درختها رنگ ورنگی بودن ،یه روز خوب پاییزی ،که 17 روز ازش میگذشت راس ساعت 2:37 دقیقه ظهر یه فرشته آسمونی پا به زمین خاکی گذاشت، و زندگی یه دختر که همیشه آرزو . حسرت داشتن یه دختر زیبا رویی رو در دل داشت،سر انجام با عنایت ولطف خداوند ،این فرشته زندگی اونارو رنگی بخشید و شادمانی و خوشبختی رو با خود به این خونه آورد. الهی شکر ___________________________ من کودک خِش خِش برگ های پاییزم، پاییزی که رنگش اوج احساس است... من متولد پائيزم, فصل ديدن رنگ در بعد نگاه... فصل آرامش دل... فصل غوغای نگاه! فصل خواهش... فصل سايه... فصل باران... دیگران رامی بخشم ، نه به این خاطر که آنها سزاوار بخشش من هستند ، فقط و فقط به این دلیل که من از جنس "مهر" و زاده ی " مهر "هستم...

ღღღღ مامان دنیز ღღღღ 50 مطلب

تعداد مطالب : 50
تاریخ عضویت : 2 دی 92