DENIZDENIZ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ღ¸.•*´¨` دنیز کوچولوی مامی ´¨`*•.¸ღ

درد دل مادرانه با دختر زیبایم و دردل دخترانه با مادر رنج کشیده ام

1393/4/10 18:28
34,899 بازدید
اشتراک گذاری
دریایم،دنیزم
 

دخترکم! تمام وجودم را ارزانیت میکنم، ارزانی خنده های شیرینت ،ارزانی نگاه معصومت و ارزانی قلب مهربانت...

دریای بیکران من! آن زمان که نگاهت میکنم تمام غصه ها از دلم رخت میبندد.

نهال کوچک باغ زندگیم! شیره جانم را به پایت میریزم تا قد کشیدنت را شاهد باشم، تا به اوج رسیدنت را ببینم...

لحظه ای را که نگاهت در نگاهم گره میخورد با دنیا و تمام شادیهایش عوض نمیکنم...

مگر من جز شادیت چه میخواهم بهانه زندگیم

کاش میدانستی که نفسم به نفست بند است

کاش میدانستی شادیم در گرو لبخند زیبایت است

و اصلا بودنم به خاطر بودن توست

عزیز دل مادر دوستت دارم!

 

 

 

تقدیم به مادرم بانوی نجات و نجابت
 

تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست دریا امیدی نیست!
می ترسیدم خدای نکرده!
آنقدر در غربت گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم!

 

اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل بی درمان را که در شمار عاشقان همیشه ات می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!

 

از یغما گلرویی

 

مادرم ، دنیایم ، رویایم ، زیبایم

مادرم وقتی یاد خطوط شکسته ی صورتت میافتم تازه درد میکشم 

 

تازه میفهمم هر کدوم ازاونها بخاطر شادبودن و راحتی من درست شده

 

دوریت سخته هابغل گل منبوس ، عاشقتم !!!محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یک داستان از عشق مادرانه

چند سال پیش ، در یک روز گرم ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.


مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: "این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند"

 

 

زن

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...  می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی......  برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی...  در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو...  او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...او می زاید و تو هستی که دست آخر صاحب آن میشوی...او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...  او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...  او مادر می شود و همه جا می پرسند....  نام  پدر ...

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)