DENIZDENIZ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

ღ¸.•*´¨` دنیز کوچولوی مامی ´¨`*•.¸ღ

گلم در حال بازی با خان دایی جونش

  گلم اینجا تازه 2 ماهش روتموم کرده و بابایی اومده بریم خونمون و قراره 4:30 صبح حرکت کنیم...شب خاله جون اینا هم اومده بودن وآیدین جون کلی حال میکرد .....گل پسر خاله،وای دلم برا همشون تنگیده (توحید ،مهدی،هادی،مریم،آیدین)میبوسمتون دورادور       وای ،بخورم اون لبخند نازت رو جیگرم ...
4 بهمن 1392

بد خوابی

عزیزم الان ساعت ١:٣٠ شبه و تازه اومده بودم برات وبلاگت مطلب بزارم که بیدار شدی و گریه.... الانم مث خانومای مودب ،شیک و مجلسی نشستی بغلمو انگار استاد کامپیوتر تشریف دارین ،با ابهت تمام لپ تاب رو نگا میکنی و صداتم در نمیاد تازه خیلی هم شادی تو تاریکی تو بغل باشی و مونیتور رو نگا میکنی... عزیزم کنجکاوی ویاد گرفتن خوبه اما به وقتش و به اندازه جیگر مامان دوست ندارم استراحتت به هم بخوره وبد خواب شی ...الان چندشب و روزه که بد خوابی و همش بغل و سر پا گردوندن و بازی و صحبت. عشق زندگیم الان ٣ ماه و١٢روز و ١١ ساعت و ٢ دقیقه و ٤٠ ثانیه اس با ما هستی   وای که چقدر حسته ام و خوابم میاد ،کمی هم سر گیجه دارم مامی ببخش که بیشتر ازاینم نتو...
2 بهمن 1392

لالایی مادرجون

عزیزم از دیروز خوب نمیخوابی و زود زود بیدار میشی و دوست داری تو بغل باشی و چیزای جدید ببینی و حرف بزنی میترسم کم خوابی باعث شه اذیت شی و بی قراری کنی،البته با لالایی های مادر جون خوب میسازی و زودی چشمای قشنگت رو میبندی و لالا میکنی...اما همین که فکر میکنیم که خوابی و لالایی قطع میشه بیدار میشی با اون چشمای نازت ،ملوسانه نگا میکنی آخه من چطور جلوی خودمو بگیرم و اون لپ های نازتو نکنم مامانی ...
30 دی 1392

قد

                                                             خانومی مامان امروز قدتو گرفتم ،عشقم قدت بلند شده شدی ٦١ وای بخورمت  دخمل مامانی من الان دقیقا ٣ ماه و ٧روز و ٩ساعت و ٤٣ دقیقه و ٤٠ ثانیه اس با ما هستی زندگیم   ...
27 دی 1392

اولین کتابها

سلام گل مامان   عزیزم دیروز برات چند تا کتاب تصویر دار گرفتم 1-کتاب لالایی  2-شعرهای کودکانه 3-می می نی حالا تمیز ترینی 4-غول اومده به خونمون و دو تاشم برا خودم بابایی که کمکمون میکنه بیشتر در مورد بهتر و باهوش بار اووردنت،بخونیمو یه دخمل زرنگ ناز داشته باشیم 1-نگاهی نو به پرورش ذهنی کودک 2-باهوش بار آوردن کودکان(به زبان آدمیزاد) با کتابات عکستو گرفتم دختر باهوش مامان ،بدون عاشقتم و برای بهترینم که شما باشی همه زندگیم فدا  
26 دی 1392

لمس اشیا

عزیزم امروز عروسکی که مادر جون از گهواره آویزون کرده بود رو لمس میکردی...کلی ذوق زده شدم...البته قبلا هم دستها رو که تکون میدادی میخورد بهش اما غیر عمدی بود اما امروز سعی میکردی بگیریش و لمسش میکردی خیلی خوشحالم گلم ناگفته نماند ازدیروز هم تا میخوام چیزی بخورم دستهامو دنبال میکنی و به صورتم و لبام نگا میکنی آخ دخمل شکمو همش هم لبهات رو شلپ شلوپ میکنی شکموی مامان تا میخوام حرف بزنم و شما هم بغلمی بر میگردی و بالا و مامیتو نگا میکنی وای که چقدر سخته خودمو کنترل کنم و نخورمت جیگر مامان الان ٣ماه و٤ روز و ٤ ساعت و٥٥ دقیقه ٥٠ ثانیه ٩٢/١٠/٢٣روز دوشنبه ساعت ٧:٣٣ ...
24 دی 1392