امشب برای اولین بار با صدای بلند خندیدی
سلام آرام جانم دیروز مادرجون رفت شهر خودمون و ما تنها موندیم، مادرجون میگفت بریم خونه خاله ساقی تا مامانی یهویی احساس تنهایی نکنم و گریه نکنم، اما به حدی خسته بودم که ترجیح میدادم بریم خونه و لالا کنیم،بابایی هم خیلی اصرار میکرد اما بابایی برام سوپرایز یه خرید اینترنتی کرده بود به آدرس خونه خاله ساقی اینا اوورده بودن...شب بابایی که اومد رفتیم خونه خاله جون شب خوبی بود شما هم که فدات بشم خیلی خانوم بودی وآروم...اما همینکه اومدیم خونه شما بیدار شدی و تا ساعت 2 شب فقط بازی بازی،آخرش بابایی خوابید و من و شما تنها موندیم شما هم قربونش برم همش تو فکر بازی و شیطونی حالت ماشالله خوب بود وبیست و ووو... ...
نویسنده :
ღღღღ مامان دنیز ღღღღ
23:20